صعود از پله های بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله های زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی میانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله های دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه ای او را رها نکند. به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصایش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشنای سقوط به سراغش بیاید اما جای آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را دید که نجاتش داده بود. متعجب نشد. نترسید. گرمای آن ابر از گرمای نوری که از میان ابرها به او می تابید بیشتر بود. ابرها کنار می رفتند و خورشید دوباره، نشسته روی سریرش، می درخشید. نگاهی به آسمان انداخت. صدای اذان همان وقت فضا را پر کرد. قلبش لرزید و لبخند گرمی چهره اش را پوشاند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوراسیون و اصول آن Adam بَلْ‌وا جذابترین مقاصد گردشگری داخلی و خارجی Lynn mahka Monica پوشش سقف شیبدارفلزی-تعمیروپوشش سقف سوله|قیمت اجرای سقف سوله درتهران(09121431941) کیا فایل